|
یک شنبه 20 آبان 1390برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : حامد باوی
« دنیا » اگر دوری شود دنیا به دنیا و گر مجنون بمیرد بهر لیلا کنارت عالمی از عشق دارم که عشقت را نمیدم من به دنیا لطفا" نظر یادتون نره![]()
شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 18:49 :: نويسنده : حامد باوی
میـشـوی؟ من دلی ویـرانـه ام، آرام جـانـم میشـوی؟ عاشقی دیوانه ام، روح و روانم میشوی؟ برگ برگ لحظه هایم عشق مجنونی شده لیـلی هـر بـنـد بـنـد اسـتـخـوانـم میشوی؟ ارزشت را جان من هرگز ندارد ای عزیز تـهـفـه ای نـاقـابلم، بـار گـرانـم میشـوی؟ من میان هـر غـزل گمنـام در عشق تـوام با خودم بـیگـانه ام، نـام و نشانم میشوی؟ تو اگـر قـابـل بدانی شاعـر چشمت شـوم! ای تو عشق بی کران، ورد زبانم میشوی؟ یک تـَمـنای دلی دارم که پـاسخ بشنـوم من خزانی بی طـلـوعم، نوبهارم میشوی؟ حامد باوی لطفا" نظر یادتون نره![]()
پنج شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : حامد باوی
« شهر عشق »
از وقـت رفـتن تو، عشقم صفا ندارد تـن جان سـپردو دیگر، يك ذره نـا ندارد
با رفتن تو خـشکید، گـلهایارغـوانـی بـاغ بـهار قـلبـم دیگـر نـوا نـدارد
ماندم من و یه دنیا غصه و بی وفایی قلب کسی دراینجا مهر و وفـا ندارد شهری که مردمانش غریـبه می پرستند سـلام و گـفـتگـوی بـا آشـنـا نـدارد
نه غصه ونه شادی، سر میزند به این سو کبوتـری کـلامی، با عـاشـقـا نـدارد
بـرگـرد و زنـدگی را بـه کـام مـا روا کـن این عشق مُرد واین مرگ، چون وچرا ندارد
اینجا دگـر غـریب است، لبخـند عاشقـانه اشک قـشنگ عـاشق، دیگـر بهـا ندارد بـرگـرد و چون گـذشته، مارا بـبر به رویـا آنجا که شهـرعشق است، شاه و گـدا ندارد آنجا کـه مهـربانست تـقـدیـرِ روزگـارش جَـنگ و جدال و کـیـنه، بـا آدمـا ندارد این نـامه رانوشتم، با شور و شوق واحساس شعـری که نـا امیـدی، در انـتها ندارد یاد تـو هـست وباقـیـست، این عـشق آسمانی دنـیای عـاشقـانه، عـشقی چـو مـا ندارد... حامد باوی لطفا" نظر یادتون نره ![]()
پنج شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 1:29 :: نويسنده : حامد باوی
آخـریـن دیـدار
بخاطر می سپارم خنده هایت را هـمان آهـنگ زیـبـای صـدایـت را بخاطر می سـپارم آن تـبـسم را هـمان حـِس قـشـنگ آشـنـایـت را
بخاطر می سپارم آنکه از شوقـم گـُل افشان بوسه کردم جای پایت را
بخاطر می سپارم آنچه را گـفـتی خـریـدارم به جـان درد و بـلایت را
در آن دم که دلم را با خودت بردی نـدانـسـتـم چـرا قـدر و بـهـایـت را بخاطر می سپارم هرچه را دیـدم سـلامـت را، کـلامـت را، وفـایـت را
بخاطر می سپارم عـشق رویـایـی نـدیـدم لحظه ای چون مه لـقـایت را
دلم شوق تـو کـرده بازهم بـرگرد دلـم کـرده دوبـاره آن هـوایـت را بخاطر می سـپـارم تـا کـه برگردی دعایـش میکـنم هـردم خـدایت را... حامد باوی
![]()
![]() |